جدول جو
جدول جو

معنی سیاه دست - جستجوی لغت در جدول جو

سیاه دست
بخیل لئیم، رذل فرومایه، شوم نامبارک
تصویری از سیاه دست
تصویر سیاه دست
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه دست
بخیل، ممسک، خسیس، فرومایه
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نامیمون، نامبارک، بدیمن، بدشگون، نحس، نافرّخ، شمال، شنار، سبز پا، مشوم، میشوم، بداغر، مرخشه، سبز قدم، مشئوم، تخجّم، منحوس، خشک پی، پاسبز، بدقدم
تصویری از سیاه دست
تصویر سیاه دست
فرهنگ فارسی عمید
سیاه دست
((دَ))
بخیل، خسیس، پست، فرومایه، شوم، نامبارک
تصویری از سیاه دست
تصویر سیاه دست
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیاه مست
تصویر سیاه مست
مست مست مست طافح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه مست
تصویر سیاه مست
کسی که بر اثر نوشیدن نوشابۀ الکی از حالت طبیعی خارج شده باشد، بد مست، بسیار مست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه مست
تصویر سیاه مست
((مَ))
بسیار مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیه دست
تصویر سیه دست
بخیل لئیم، رذل فرومایه، شوم نامبارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیره دست
تصویر چیره دست
حرفه ای، متبحر، مسلط، حاذق، ماهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تیره دست
تصویر تیره دست
آنکه اعمال بد ازو سرزند، دنیا عالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیره دست
تصویر چیره دست
ماهر، زبردست، توانا، قادر، حاذق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیره دست
تصویر خیره دست
سرکش عاصی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیاله (شراب) در دست دارد پیاله بدست: ازباده عشق مست میباش، وز داغ پیاله دست میباش، (آنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباه دست
تصویر تباه دست
کسی که دستش فالچ بود یا رعشه داشته باشد چلاق
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره عنابها که برگهایش در شاخه های جوان متقابل و دندانه دار است و در بن دمبرگ ها گوشوارک موجود است. گلهایش خوشه یی و به رنگ زرد مایل به سبز است. برخی از گونه های سیاه درخت دو پایه و برخی یک پایه هستند. میوه این گیاه به بزرگی یک نخود و تیره رنگ محتوی 3 تا 4 دانه است و طعمش تلخ و نامطبوع است و از میوه آن شیره ای بنام شیره نرپرن می گیرند که مسهلی است قوی و معمولا با عرق آلمان مصرف می شود خوشه انگور آش انگور اشنگور آش خرزال وشر کلی کک الجاره عوسج شجره الدکن شوکه الصباغین، درختی که میوه دهد بارور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه پوست
تصویر سیاه پوست
آن که رنگ پوست بدنش سیاه باشد مقابل سفید پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه بخت
تصویر سیاه بخت
بدبخت، تیره بخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیره دست
تصویر چیره دست
زبردست، هنرمند، ماهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه بخت
تصویر سیاه بخت
تیره بخت، بدبخت، بدطالع، بی طالع، بداختر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیاله دست
تصویر پیاله دست
آنکه پیالۀ شراب در دست دارد، پیاله به دست، برای مثال از بادۀ عشق، مست می باش / وز داغ، پیاله دست می باش (لغتنامه - پیاله دست)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه درخت
تصویر سیاه درخت
درختی که پوستش تیره رنگ باشد، درختی که میوه بدهد، درخت میوه دار
درختی با شاخه های پرخار برگ های دندانه دار گل های کوچک زرد، میوۀ تیره رنگ با سه یا چهار دانه که طعم تلخ و بوی نامطبوع دارد و از آن شیره ای می گیرند که در طب به عنوان مسهل به کار می رود، خوشه انگور، آش انگور، اشنگور، خرزل، کلی کک، شوکة الصباغین، شجرة الدکن، نرپرن، نرپرون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه پوست
تصویر سیاه پوست
کسی که پوست بدنش سیاه باشد، آنکه از نژاد سیاه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه رست
تصویر سایه رست
گیاهی که در زیر سایۀ درختان بروید و نمو کند، روییدۀ در سایه، کنایه از ناز پرورده، به نازونعمت پرورش یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیره دست
تصویر چیره دست
((~. دَ))
ماهر، زبر دست
فرهنگ فارسی معین
((دِ رَ))
درختچه ای از تیره عناب ها که برگ هایش در شاخه های جوان متقابل و دندانه دار است. گل هایش خوشه ای و به رنگ زرد مایل به سبز است. میوه این گیاه به بزرگی یک نخود و طعمش تلخ و نامطبوع است. از میوه آن شیره ای به نام شیره نرپرن می گیرند که
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه پوست
تصویر سیاه پوست
هر یک از افراد یکی از چهار گروه بزرگ نژادهای انسانی، بومی قاره آفریقا که پوستی تیره، موهای مجعد و لب های کلفت برآمده دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساق دست
تصویر ساق دست
ساعد
فرهنگ لغت هوشیار
آن چه سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه دل
تصویر سیاه دل
بدگمان، بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه مست
تصویر سیه مست
مست مست مست طافح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه دل
تصویر سیاه دل
تیره دل، بد دل، بد گمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه سر
تصویر سیاه سر
آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند، نهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه سر
تصویر سیاه سر
((سَ))
آن چه که سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه دل
تصویر سیاه دل
((دِ))
بدگمان
فرهنگ فارسی معین